زمین خسته و رنجور از خودخواهی و خوش خیالی آدمیان، نفس هایش به شماره افتاده بود که ناگهان شلاق دردناک ویروسی مرگبار بر تن انسانیت نشست. به خود فرو رفتیم و تا چشم باز کردیم، چشم های زیادی را اشکبار دیدیم. اطرفمان بی هیاهو شد و پر از خالی. با نفس های سنگین از پشت فیلترهای خفقان آور ماسک های رنگارنگ، به حال تنهاییمان گریستیم و دوباره آرزوی هیجان و شلوغی شهر را در پستوهای خلوت خانه نجوا کردیم، طنین صدای دل انگیز کودکان را در کوچه هایمان دیگر نشنیدیم، به جز نفیر تنهایی و مرگ که در خانه بمانید تا نمیرید.
در بحبوحه ی فریادهای بی امان، چقدر دلهایمان برای جهانی سرشار از عشق، آرامش و مهربانی تنگ شد. حس انسان دوستی و احیای ارزش های فراموش شده، همچون سبزه های بهاری از کویر تنهایی و ترس، سر برآورد. باران زیبای نوع دوستی و انسانیت بارید و همه ی ما دوباره جوانه زدیم، دوباره عاشق زندگی و هستی زیبای بیکران خدا شدیم. گویی، رنسانس انسانیت و انسان دوستی برای تجدید همه ی ارزش های فراموش شده، به وجود آمد.
رسالت من و تو این است که در رویش جوانه های عشق و امید، عاشقانه تلاش کنیم و دوباره شاهد، هیاهو و شلوغی کوچه ها و شهرهای خلوت و خاموش با طنین فریادهای پاک و گوش نواز کودکان، امید جوانان و لبخند سالمندان باشیم. به امید جهانی که بخندد، شادی کند و عمیقا نفس بکشد.